تفاهم- گروه کارآفرینی: حاج محمد کریم فضلی در روز هفتم اردیبهشت ماه 1311 هجری شمسی در سرکان از توابع شهر تویسرکان به دنیا آمد. آن زمان در سرکان تنها تا کلاس چهارم ابتدایی امکان درس خواندن بود. وی در مدرسه تا سال چهارم ابتدایی روزهای خوشی را پشت سر گذاشت. به سال پنجم که رسید،پدرش برای تجارت و کار همدان را انتخاب کرد و آنها تنها یک سال در همدان ساکن بودند. بنابراین کلاس پنجم را در همدان خواند، ولی برای کلاس ششم به سرکان بازگشت و باید از سرکان به تویسرکان میرفت. وی و چند نفر از دوستانش از سرکان پیاده به تویسرکان می رفتند، چرا که آن موقع هیچگونه امکان ارتباطی جز پیادهروی و راههای مالرو وجود نداشت. حتی ماشینی در مسیر تویسرکان به سرکان و بالعکس رفتوآمد نمیکرد و راههای همدان به تویسرکان یا ملایر، خاکی و خطرناک بود و تنها گهگاه ماشینی از همدان به تویسرکان میآمد. گاهی یک اتوبوس درب و داغان به تویسرکان میآمد و مسافر به همدان می برد. از تویسرکان هیچ راه ارتباطی مناسبی با اطراف نبود، حتی با سرکان که بخشی از تویسرکان است،آنها پیاده میرفتند و در طول مسیر پیاده روی با مشکلات سرما و حیوانات درنده مواجه بودند.
حاج محمد کریم فضلی از خانواده اش چنین می گوید: پدرم علاقهمند به علم و دانش بود و خیلی به تحصیل من توجه داشت. مادرم نیز روحانیزاده بود و از پیشرفت علم اطلاع داشت و مرا همیشه تشویق میکرد. تشویقهای مادرم باعث شد که من همیشه از کلاس اول ابتدایی تا ششم ابتدایی شاگرد اول باشم. من همه مشکلات را به جان میخریدم و دوست داشتم تحصیل کنم؛ با سواد شوم و پیشرفت کنم. اما مدتی بعد مادرم فوت کرد و ما دچار مشکلاتی شدیم. دیگر کسی نبود مرا تشویق کند؛ دلداری بدهد و مشکلات را در نظرم آسان نماید. رفتوآمدها هم مرا اذیت میکرد. این بود که پس از کسب مدرک ششم ابتدایی پیش پدرم ماندم و کمک به ایشان را شروع کردم. این نخستین فعالیت اقتصادی و کاری من بود و نزد پدرم کار عطاری و صابونسازی می کردم. در آنجا من با علاقه خاصی کار پدرم را ادامه میدادم و ایشان نیز از نحوه کارم بسیار راضی بود و چند سالی پیش پدرم بودم.
این کارآفرین نمونه درباره اندیشه تحصیلاتی و ازدواجش می گوید: روزهای زیادی اندیشهام ادامه تحصیل بود. اغلب فکر میکردم حالا که به دلیل نبود امکانات نتوانستهام تحصیل کنم، پس بهتر است بروم محیط بزرگتر تا اگر بشود شبها تحصیل کنم و روزها کار کنم. این فکرها در سرم بود تا 20 سالگی که ازدواج کردم. همسرم از اهالی شهر همدان و از خانوادهای فاضل، اهل علم و مذهبی است. بعد از ازدواج هم فکر هجرت به جایی بزرگتر مرا رها نمیکرد. بالاخره یک روز به همسرم گفتم بهتر است ما از سرکان برویم. ایشان هم مایل بود چون از محیطی بزرگتر به سرکان آمده بود. با تمایل ایشان و با مشورت پدر به طرف همدان راه افتادیم. مدتی در همدان ماندیم اما در آنجا هم کارها بر وفق مراد نبود. تصمیم گرفتم به شهرهای دیگر سفر کنم. چند سالی هم در چند شهر دیگر اقامت داشتم و دیدم این شهرها نیز برای من جاذبه خاصی ندارد و عرصهی مناسبی برای فعالیتهایم فراهم نیست. بنابراین تصمیم گرفتم به تهران بروم.
وی در سال 1340 به تهران آمد. در تهران با گرفتاریها و مشکلات عدیدهای روبهرو بود و روزهای نیزسخت همچنان ادامه داشت. روزها به بازار میرفت تا کاری دست و پا کند و شبها خسته و ناکام به خانه برمیگشت. رفته رفته وضعیت معیشتیاش سخت و سختتر میشد. تا اینکه چشمش به محصول تازه پودر خورد که برای مردی به نام کریشچی در سرای سیگارچی بازار بود. او با مردی کرمانشاهی به نام افشار شریک بود. کار و بار آنچنانی نداشتند. پودری میساختند به نام اورال که پودر ظرفشویی بود. فضلی به دیدنشان رفت و فهمید که آنها در جاده شهر ری پودر تولید میکنند. آنها فروش پودر را به وی دادند و او شروع کرد به فروش آن در مغازهها و فروشگاه ها. اما هرچه تلاش کرد، کسی نمیخرید.
وی درباره آن روزها چنین می گوید: در مجموع تلاشم حاصلی نداشت، جز این که من با آن مغازهدارها آشنا شدم. یکی از آنها که از همه جوانتر بود، حریری نام داشت که رفاقتی بین ما شکل گرفته بود و گاهی سر صحبت مان باز میشد. یک بار به او گفتم: «اگر کاری برای من پیدا کنی بد نیست، چون این کار، آن طور که باید نتیجهبخش نیست.» و بعد وقتی با بقیه مغازهدارها، همصحبت شدم، همین درخواست را با آنها مطرح کردم. روزها میگذشت و من همچنان عابر خیابانهای دراز و دالانهای باریک بازارها بودم تا این که یک روز ، مرا به آقای حسین نقیزاده مختاری (همان کسی که بعدها پودر برف را تولید کرد) معرفی کرد که در پاساژ خرازی یک نوع پودر به نام فوم که هم پودر لباسشویی و هم پودر ظرفشویی تولید می کرد. از بازار امینالملک بیرون آمدم و به روبهروی پاساژ خرازی رفتم. پشت میز جوانی نشسته بود که از من چهار پنج سالی بزرگتر بود و لحظاتی بعد فهمیدم که او همان حسین مختاری است. خودم را معرفی کردم و گفتم: «مرا آقای حریری فرستاده و پودر میفروشم و شما هم اگر مایلید، برای شما هم میفروشم.» او و شرکایش با تردید به من نگاه می کردند. بعد مختاری کیسهای کوچک روی میز گذاشت و گفت: «بفرما! این یک کیلو از این پودرها! گفت: برو ببین میتوانی بفروشی یا نه!»
وی ادامه داد: به کمک آقای حریری توانستم کلی از پودرها را بفروشم.اما کار کارخانه مختاری به سامان نرسید. شریکی انتخاب کرد که با او معاملهاش نشد. دوباره با فرد دیگری شریک شد و باز هم نگرفت و نهایتاً کارخانه را به «لاجوردی»ها داد. مرا نیز به لاجوردیها برای فروش فله پودر برف معرفی کرد. من کارمندشان نشدم، اما کار فروش پودر را برایشان آغاز کردم. شریک اول مختاری کارخانه کوچکی داشت که در آن مایع ظرفشویی و سفیدکننده و چند قلم دیگر تولید میکرد و میفروخت. من که به دیدنشان در کارخانه میرفتم تمام مراحل ساخت را از نظر میگذراندم و به زودی تمامی مراحل را به طور کامل فرا گرفتم. برای این که کاملاً با روند کار آشنا شوم و چیزی را از قلم نیندازم، یکی دو هفته وقت گذاشتم و هر روز به کارخانه شریک اول مختاری میرفتم تا این که همه چیز را کاملاً فرا گرفتم و دانستم که چه چیزهایی را باید با چه چیزهایی مخلوط کرد و چه وقت چه کاری باید انجام داد. پس از آن تصمیم گرفتم خودم آرام آرام کار تولید را آغاز کنم. روزهای زیادی در فکر بودم و پولهای حاصل از فروش پودر را جمع میکردم تا نهایتاً توانستم در سال 1345 بعد از پنج سال حضور در تهران کارگاه کوچکی دست و پا کنم و در آن به تولید مایع ظرفشویی و سفیدکننده بپردازم...
کارگاه وی از یک اتاق و حیاط کوچک در جاده تهران نو تشکیل میشد و خانه هم از فرحآباد به شهرآرا منتقل شده بود. پدرش در دوره ای به کار صابون سازی اشتغال داشت و از همین بابت در نوجوانی تا حدودی با تولید مواد شوینده آشنا بود. بنابراین برای آغاز فعالیت تولیدی، در همین زمینه یعنی صنعت شوینده گرایش پیدا کرد. در مرحله اول به ساخت مایع ظرفشویی و مدتی بعد محصول سفید کننده را هم اضافه کرد و همین طور به ترتیب پودر لباسشویی به نام گلرنگ سوپر ، جرم گیر، شیشه شوی و همچنین نرم کننده البسه را نیز در سنوات بعد تولید کرد و مرتباً کارش را توسعه داد.
حاج فضلی از افتتاح و ثبت رسمی شرکتش چنین می گوید: در سال 1345 برند گلرنگ را با نام محصولات شوینده و آرایشی بهداشتی گلرنگ ثبت کردم. مؤسسهای نیز به نام مؤسسه تولیدی ـ شیمیایی گلرنگ ثبت کردم و برای آن تقاضای پروانه فروش نمودم. در سال 1350 باز هم امکان گسترش پیش آمد و به نظرم محل تولیدم کوچک رسید ازاینرو به وسعت محل کارم اضافه کردم. در سال 51 تعداد کارگرها به 36 نفر رسید و من شرکت پاکشو را تشکیل دادم. بعد از انقلاب در دوران دفاع مقدس و در سخت ترین شرایط، علاوه بر تولید، کار صادرات را نیز پی گرفتم. در آن زمان به دلیل شرایط ویژه دفاع مقدس، تعدیل نیرو برای اکثر شرکت ها امری اجتناب ناپذیر بود. من هم جهت تأمین منابع انرژی شرکت، تداوم تولید و اشتغال پایدار کارکنان و خصوصاً جلوگیری از تعدیل نیرو، دست به کار صادرات میوه به انگلستان زدم و توانستم ارز مورد نیاز را جهت تولید تأمین کنم و به این ترتیب هم از تعدیل نیروها جلوگیری کردم و هم به فعالیت های کارآفرینانه و اشتغال زایی مولد خود ادامه دادم. در این دوره انواع شامپوها، مایع دستشویی، خمیر دندان، دستمال کاغذی و به عبارتی تقریباً بیشتر محصولات بهداشتی و شوینده با برندهای مختلفی چون گلرنگ، اوه، سافتلن و ... در سطح گسترده و با کیفیت مطلوب به بازار کشور عرضه شد.
وی در خاتمه اذعان می کند: طی همهی این سالها تلاش کردم با پسرم مهدی که همراه با کار، تحصیلاتش را هم تا مقطع دکترا ادامه داد و عهدهدار مدیریت عاملی مجموعه شد، همراهی و همفکری داشته باشم. با تأسیس گروه صنعتی گلرنگ در سال 1382 جزو یکی از مهم ترین گروه هلدینگ های
تولیدی کشور قرار گرفتیم. این گروه شرکت های مختلفی مانند پاکشو، گلرنگ پخش، گلپخش اول، پدیده شیمی نیلی و ... را شامل می شود و به عنوان یکی از پویاترین گروه های اقتصادی برآمده از بخش خصوصی و بالیده از همت مردمی است.
گزارش: حسین محبی
hosseinmohebbi1352@gmail.com